رورؤك سواري
سلام نفسم الهي قربون بشم 20 بهمن بود كه تازه از همدان اومده بوديم خونمون صبح كه از خواب بيدازشديم م رفتم اشيز خونه ناهار درست كنم تو رو هم با خودم بردم سوار رورؤكت كردم اين سومين بارت بود كه تو رورؤك مينشستي من مشغول كارام بودم يهو ديدم داري ميري جلو اولش باور نكردم يكم وايسادم ديدم نه واقعا داري باهاش راه ميرى واى كلي خوشحال شدم زود به بابايي اس ام اس دادم اونم خيلي خوشحال شد ولي حالا شلوغ كاريهاتم داره شروع مىشه اينجا رفته بودي زير تخت تا تور كنارشو بخوري اينارو هم تو ريختي داشتي مى اومدي طرف دوربين خلاصه خيلي خوشحالم كه ميتوني بارورؤك راه بري ...
نویسنده :
مامانی
15:56
اولين اصلاح مو
نازنينم من وبابايي فكر كرديم موهاتو كوتاه كنيم تا بعدها هم رشدش بهتر بشه هم موهات ىك دست بشه براي اينكه بغلاش ريخته بود و وسطش مونده بود. اينا عكساي قبل از كوتاه كردن موهاته الهي قربون اون زلفت بشم دختر اينجا دقيقا قبل از اصلاح بود اينم لحظه بعد از كوتاه كردن اينم اندازه ي موهايي كه كوتاه كرديم ميدوني خيلي ناراحت شدم حيف اين موها ولي عيب نداره عوضش خوب رشد ميكنه. دست بابايي هم درد نكنه ...
نویسنده :
مامانی
15:24
اولين مسافرت
سلام دخترم ببخشيد كه انقدر دير برات مطلب مى نويسم به خاطر اينكه يه اتفاق بدي افتاد ومن يكي از عموهاي عزيزمو از دست دادم وقتي كه مىخاستي به دنيا بياي بابايي از خدا خواست كه تو سالم به دنيااومدي سه تايي بريم مشهد بعد از اينكه به دنيا اومدي به عهدش وفا كرد سه ونيم ماهت بود كه باقطار رفتيم خيلي خوب بود تو هم خيلي دختر خوبي بودي فقط اجازه ندادن كه دوربين و ببريم داخل تا ازت عكس بندازم اين عكسارو هم تو سوييت ازت انداختم اينجا هم تلوزيون تماشا ميكردي اينجا هم براي اولين بار ميخاستي يه وسيله اي رو بخوري اينم نماي حرم از سوييتم عزيز دلم زيارتت قبول دست بابايي هم درد نكنه كه ما رو به اين مسافرت برد و...
نویسنده :
مامانی
14:56