ثمين زهراثمين زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نفس مامان و بابا

رورؤك سواري

سلام نفسم الهي قربون بشم 20 بهمن بود كه تازه از همدان اومده بوديم خونمون صبح كه از خواب بيدازشديم م رفتم اشيز خونه ناهار درست كنم تو رو هم با خودم بردم سوار رورؤكت كردم اين سومين بارت بود كه تو رورؤك مينشستي من مشغول كارام بودم يهو ديدم داري ميري جلو اولش باور نكردم يكم وايسادم ديدم نه واقعا داري باهاش راه ميرى واى كلي خوشحال شدم زود به بابايي اس ام اس دادم اونم خيلي خوشحال شد ولي حالا شلوغ كاريهاتم داره شروع مىشه اينجا رفته بودي زير تخت تا تور كنارشو بخوري اينارو هم تو ريختي  داشتي مى اومدي طرف دوربين خلاصه خيلي خوشحالم كه ميتوني بارورؤك راه بري ...
26 بهمن 1392

اولين اصلاح مو

نازنينم من وبابايي فكر كرديم موهاتو كوتاه كنيم تا بعدها هم رشدش بهتر بشه هم موهات ىك دست بشه براي اينكه بغلاش ريخته بود و وسطش مونده بود. اينا عكساي قبل از كوتاه كردن موهاته الهي قربون اون زلفت بشم دختر اينجا دقيقا قبل از اصلاح بود اينم لحظه بعد از كوتاه كردن اينم اندازه ي موهايي كه كوتاه كرديم  ميدوني خيلي ناراحت شدم حيف اين موها ولي عيب نداره عوضش خوب رشد ميكنه. دست بابايي هم درد نكنه ...
26 بهمن 1392

اولين مسافرت

  سلام دخترم ببخشيد كه انقدر دير برات مطلب مى نويسم به خاطر اينكه يه اتفاق بدي افتاد ومن يكي از عموهاي عزيزمو از دست دادم وقتي كه مىخاستي به دنيا بياي بابايي از خدا خواست كه تو سالم به دنيااومدي سه تايي بريم مشهد بعد از اينكه به دنيا اومدي به عهدش وفا كرد سه ونيم ماهت بود كه باقطار رفتيم خيلي خوب بود تو هم خيلي دختر خوبي بودي فقط اجازه ندادن كه دوربين و ببريم داخل تا ازت عكس بندازم اين عكسارو هم تو سوييت ازت انداختم اينجا هم تلوزيون تماشا ميكردي اينجا هم براي اولين بار ميخاستي يه وسيله اي رو بخوري اينم نماي حرم از سوييتم عزيز دلم زيارتت قبول دست بابايي هم درد نكنه كه ما رو به اين مسافرت برد و...
26 بهمن 1392
1